آری
باز هم با فرارسیدن پاییز
فصلی که در سرمای بی رحمش
عشق برای شعله ور شدن تقلا می کند
و افسردگی در لابلای سنگ فرش خیابان
کمین کرده و گریبان رهگذران را می گیرد
و سوز سرمای بی مهر او، که با زبان برنده اش
کوله بار خاطرات شیرین مردم شهر را دریده
و آنها را در تنهایی مفرط غرق می کند.
تنها یک روزنه به روی من باز است و می درخشد
برق خنده های تو و عطری که از حضورت
در خیابان های شهر باقی مانده
درباره این سایت