میدانی
باران که می بارد
ولی عصر و انقلاب
فقط بوی تن تو را می دهند
تاریکی شب
فقط برق چشمان تو را
به یاد من می آورد
فنجان قهوه
مانند گرمی دستان تو
حس عاشق بودن را تداعی میکند
پرسه های شبانه
خنده های از ته دل
دوست داشتن های بی آلایش
بوسه های بی منت
لبخند ملیح تو
آتش عطر نفست
همه و همه
ذهن آشفته و خسته از
روزمرگی مرا قلقلک میدهد
آوای پر شور تو
کودک درونم را
به مردی مبدل میکند
تا این زندگی تاریک را
در جامه من به خاک بسپارد و
پرده پوسیده این افکار پوشالی و کهنه را
دریده و انعکاس نور چشمان تو در
رویای واقعی تر از خیالم را
به حقیقت مبدل کند
بخند ای نازنین
تنها آتش و سرخی خنده های تو
مرا به زندگی امیدوار می کند
نگذار این کورسو بی شعله آتش نگاه تو
در غم و اندوه سرمای شب
خاموش و بی فروغ بماند.
های ,بی ,تو ,مبدل ,چشمان ,زندگی ,تو را ,چشمان تو ,های بی ,واقعی تر ,انعکاس نور
درباره این سایت