محل تبلیغات شما

سرویس ذهن






در این باران سرد زمستانی
زمانی که زمستان هر لحظه مرگ را فریاد می زند
و تنها امید باقی مانده برای شمعی که سو سو می زند را
با طوفانی مهیب نا امید می کند
وقتی تا گردن در لجن زار منفی بافی
و باتلاق مالیخولیا و وسواس فکری
همچون یک ستاره کم سو
در پهنای آسمان تاریک شب
در حال ناپدید شدن و غرق شدنم
ناگهان
با گرمای نفس های "تو"
جان تازه ای میگیرم
آری
تو مرا از این خواب شوم نجات داده ای
من
اصلا منی برای "من" معنی ندارد
هرچه هست "تو" ای
"من" بدون "تو" وجود ندارم
باش
تا من
در کنار " تو" ، "من" باشم



اصلا میدانی
من هیچ چیز نمی دانم
تو به من بگو
دنیا چیست ؟
مصیبت چیست ؟
فقر چیست ؟
اشتباه چیست؟
من جز تو هیچ چیز را نمی دانم
فقط در خاطرم فکر تو است
در پرده مخدوش فکرم
تنها تصور صورت تو پوشاننده
ترک ها عمیق این دیوار کاه گلی است
من
دوست دارم برای خاطر تو
بجنگم
جلوی من را نگیر
من برای تو
در راه تو
و با فکر تو
جان می دهم
این بار
جلوی من را نگیر
سرباز را
باکی از مردن نیست



.
و تنها خداوند میداند
که روح من
در این زندگی دوشوار
این هوای وهم آلود
و این سرزمین نفرین شده
که در آن
هیچ واقعیتی واقعی نیست
هیچ حقیقتی حقیقی نیست
و هیچ راستی شیرین نیست
من
به واسطه حضور گرم تو
به پختگی و رسیدگی، رسیدم
.



 
آری
باز هم با فرارسیدن پاییز
فصلی که در سرمای بی رحمش
عشق برای شعله ور شدن تقلا می کند
و افسردگی در لابلای سنگ فرش خیابان
کمین کرده و گریبان رهگذران را می گیرد
و سوز سرمای بی مهر او، که با زبان برنده اش
کوله بار خاطرات شیرین مردم شهر را دریده
و آنها را در تنهایی مفرط غرق می کند.
تنها یک روزنه به روی من باز است و می درخشد
برق خنده های تو و عطری که از حضورت
در خیابان های شهر باقی مانده
 




میدانی
باران که می بارد
ولی عصر و انقلاب
فقط بوی تن تو را می دهند
تاریکی شب
فقط برق چشمان تو را
به یاد من می آورد
فنجان قهوه
مانند گرمی دستان تو
حس عاشق بودن  را تداعی میکند
پرسه های شبانه
خنده های از ته دل
دوست داشتن های بی آلایش
بوسه های بی منت
لبخند ملیح تو
آتش عطر نفست
همه و همه
ذهن آشفته و خسته از
روزمرگی مرا قلقلک میدهد
آوای پر شور تو
کودک درونم را
به مردی مبدل میکند
تا این زندگی تاریک را
در جامه من به خاک بسپارد و
پرده پوسیده این افکار پوشالی و کهنه را
دریده و انعکاس نور چشمان تو در
رویای واقعی تر از خیالم را
به حقیقت مبدل کند
بخند ای نازنین
تنها آتش و سرخی خنده های تو
مرا به زندگی امیدوار می کند
نگذار این کورسو بی شعله آتش نگاه تو
در غم و اندوه سرمای شب
خاموش و بی فروغ بماند.

آخرین جستجو ها

ciacrochesar Management Computer Class cleaning brush اخبار داغ کارگری شرکت زغالسنگ کرمان گروه معماری دانشگاه آزاد چالوس highspecdili Advertising Opportunities Here جهانگردی فروشگاه اینترنتی مارکت شاپ آسمان